محل تبلیغات شما
به نام خدایی که داشتنش مرحمی است بر کل نداشته هایم 
گاهی به نگاه کردن نیاز است ، نیازی عجیب و باور نکردنی ، گاهی نیاز است بنگری به دور و برت تا این آدمیانی که هر روز با تو از خواب بر می خیزند و هر شام گاه با تو سر به بالین می گذارند را بهتر بشناسی گر چند اعتقاد دارم که شناخت این موجودات دوپا کاری نشندنی است .
نگاه کردن آنقدر ها هم لذت بخش نیست ، گاهی باید خورد شوی برای دیدن ، گاهی باید ببینی و دم نزنی ، گاهی باید ببینی و نبینی ، گاهی هم باید ببینی فریاد بزنی ، کار سختی است دیدن .
سخت است از وجدان حرف بزنی و در این وادی به دنبالش بگردی ،
سخت است این روزها میان این هیاهو از عشق حرف بزنی .
سخت است میان این همه آدم دل به دل یک نفر ببندی و نگاهش کنی
سخت است در خوشحالی نگاه کردن 
سخت است در ناراحتی نگاه کردن 
سخت است تمام احساساتت را فقط با دیدن معنی کنی 
درست همانند کسی که وظیفه ای دارد 
تو وظیفه داری ببینی و در افق چشمانت خیره شوی به امید روزی که خودت هم می دانی هرگز نمی آید 
تو نگاه می کنی و در نگاهت همه چیز پنهان است 
هیچ کس نتوانسته این نگاه های تو را درک کند 
در میهمانی ها لبخندی همراهش می کنی که مبادا لو برود این نگاه تو 
در تلخی ها کمی اشک همراهش می کنی که مبادا نگاهت را کسی ببیند 
نگاه کردن حس عجیبیست 
گاهی نیاز داری نگاهت را بر خلاف نظرت به جایی بیاندازی که هرگز دوست نداری 
گاهی هم آنجایی که دوست داری را هرگز نمی توانی ببینی 
نوعی حصار پشت چشمان همه ما بسته شده 
و نمی گذارد این چشم ها خودش راه خودش را پیدا کند 
حالم به مانند کسی است که سالها خفته است و بعد از سالها خفتن بیدارش کرده ای 
نه حال کسی را خوب می فهمم و نه کسی حالم را خوب می فهمد 
فقط نگاه کردن را فراموش نکرده ام 
نگاه به همه چیز 
نگاه به این آدم ها که در کنار هم می لولند ولی عاشق هم نیستند 
نگاه به مرد و زنی که همبستر و شریک لحظه لحظه های زندگی یکدیگرند ولی هیچکدام دیگری را دوست ندارد 
نگاه به دختر هایی که نگته جذب کردن را هنر و پسرهایی که هوس را نگاه می دانند 
نگاه به پیرمردی که به ازای 25 هزار تومان پول باید 7متر چاه بکند و دم هم نزند 
نگاه به زندگی پسرکی که باید کار کند برای مخارج زندگی اش و دم هم نزند 
نگاه به حال آنهایی که در این وادی به دنبال مرام و مردانگی می گردند
نگاه به واژه هایی که از دفتر مشق هایمان پاکش کرده اند 
نگاه به دور و برمان و ندیدن حتی یک نفر که بتوانی سرت را روی شانه هایش بگذاری 
این همه بوی عفن و گناه حالم را بد کرده 
خدابا نمی دانم چرا این روزها حالم اینطور شده 
می خواهم عاشق باشم ، صادق باشم ، مهربان باشم ، برایت بنده باشم ، مرد باشم 
ولی نمی شود 
اینجا مردمانش همه چند سالی است که این واژه ها را از یاد برده اند 
عاشقی و مردانگی و بندگی و صداقت این روزها چیز دیگری است 
پس بار پروردگارا خودت خوب می دانی در سکوت خلوت هایم فقط تو بوده ای و بس 
در کنار تمام نداشته هایم تنها تو بوده ای و بس 
در کنار همه حسرت هایم تو را داشته ام و بس 
یا بیا این پایین و یا مرا ببر .
بقلم س- رضائیـــ 1394/06/25

اونی که اون بالاست

نگاه ... ( تقدیم به او که می داند هست ولی نمـــی بیند...)

، ,هم ,تو ,ها ,کسی ,نمی ,، گاهی ,باشم ، ,و در ,می کنی ,و دم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

blananwiecrys وب کمک راهنما مسافر ناصر آذری همسفران پروین اعتصامی کربلا لازم شدم ایران آذربایجانی تورکجه سینین ادبیات اوتاغی سوله دست دوم بروزترین مطالب برای بهترینها باشگاه فارغ التحصیلان گروه جغرافیا . هزاران مطلب