محل تبلیغات شما

:: وسعت بی واژه ::



دوباره صبح شد 
صبح برای هر کس معنای مختلفی دارد 
برای کسی که زندانی است هیچ معنایی ندارد 
برای کسی که تا دندان زیر قرض و وام و قسط جهیزیه برای دخترش است معنای (دوباره صبح شد ) دارد 
برای کسی که روی تخت بیمارستان است معنای (هـــــــــــــــــــــــــــی صبح شد ) دارد 
برای راننده تاکسی و حسن آقا سوپر مارکت محل و آقای مجیدی همسایه مان که کارمند ساده اداره است معنای ( زیاد مهم نیست )
آره امروز مشکلات اینقدر زیاد شده که هیچکدام دیگر به هیچ چیز جز دویدن فکر نمی کنیم 
فکرش را بکنید مثل تماشای مسابقات دو ، همه فقط صبح داریم میدویم تا شب و شب هم شام را خورده و نخورده جلوی تلویزیون خوابمان می برد 
تا فردایی دیگر . . . 
تازه هرکس هم که نمی دود از ترس عقب ماندن از این به اصطلاح مسابقه سریع وارد گود می شود 
نون دونه ای 2000 بنزین 3000 خیار کیلویی7000 گوجه کیلویی 5000 مرغ کیلو 13000 گوشت کیلو 110000 .   شوخی با کسی ندارد 
چقدر این روزها روزهای سختی است 
همه عصبی ، همه کلافه ، همه خسته ، نا امید و .
دیگر هیچ حسی جز حس درد گرفتن برایمان فعال نمانده 
انگار همه احساساتمان را غیر فعال کرده اند 
فقط حس درد است که خوب درک میکنیم و به موقع پاسخ می دهیم 
از قیمت ها دردمان می گیرد ، از شهریه گرفتن مدرسه دولتی بچه مان دردمان میگیرد ، نگاه به داخل یخچال دردمان میگیرد ، 2 سال مسافرت نرفتن دردمان میگیرد ، از بزرگ شدن بچه هایمان هم اینقدر خوشحال نمی شویم ، چون اگر دختر باشد با فکر کردن به تهیه جهیزیه اش حسابی دردمان می گیرد و پسر هم باشد تهیه شغل و گرفتن عروسی و . باز هم دردمان میگیرد .
اصلا راستش را بخواهی امروز همه مردهای دور و اطراف را که میبینم همه دردکشیده و درد دیده و دردمندند 
یک درد هم هست که نه می تونی زیر بار این همه درد کم بیاری ، نه میتونی بیخیال باشی ، نه تعداد و شدت درد ها کم میشه 
اونجاست که شروع می کنی درد هایی رو که نمی تونی بگی آخ بزنی تو خودت و در درونت فریاد کنی 
 خیلی هم که  آرنولند باشی ولی کم کم از پا درمیاردت 
سر گیجه و معده درد و سر درد و . شروع میشه 
اینها نتیجه دردهایی هستند که نتونستی فریاد بزنی 
اگر زود بجنبی بتونی با خوردن مسکن و قرص رانیتیدن و آلپرازولام و پوکساید و شربت معده و آبغوره و . از شدت و سرعت کم کنی و گرنه 
کم کم نابودت میکنه 
آره داداش من ، آره رفیق ، آره حواست به خودت باشه این درد ها حالا حالا ها تمومی نداره 
سعی کن به اندازه نیم ساعت در روز برای خودت باشی 
درد ها روتوی خودت نزن ، کنار همه سختی ها یکم ورزش کن ، 
توکل کن ، گاهی اوقات بعضی گره ها رو فقط خودش بلده باز کنه .
هیچ موقع فراموش نکن که اونی که اون بالاست خیلی خیلی نگران من و شماست 
حتی از پدر و مادرمون و همسر و فرزندمون بیشتر نگرانمونه 
روزی نیم ساعت باهاش حرف بزن ، خودت رو سبک کن 
جواب میده .
پایان دوم 

به نام خدایی که داشتنش مرحمی است بر کل نداشته هایم 
گاهی به نگاه کردن نیاز است ، نیازی عجیب و باور نکردنی ، گاهی نیاز است بنگری به دور و برت تا این آدمیانی که هر روز با تو از خواب بر می خیزند و هر شام گاه با تو سر به بالین می گذارند را بهتر بشناسی گر چند اعتقاد دارم که شناخت این موجودات دوپا کاری نشندنی است .
نگاه کردن آنقدر ها هم لذت بخش نیست ، گاهی باید خورد شوی برای دیدن ، گاهی باید ببینی و دم نزنی ، گاهی باید ببینی و نبینی ، گاهی هم باید ببینی فریاد بزنی ، کار سختی است دیدن .
سخت است از وجدان حرف بزنی و در این وادی به دنبالش بگردی ،
سخت است این روزها میان این هیاهو از عشق حرف بزنی .
سخت است میان این همه آدم دل به دل یک نفر ببندی و نگاهش کنی
سخت است در خوشحالی نگاه کردن 
سخت است در ناراحتی نگاه کردن 
سخت است تمام احساساتت را فقط با دیدن معنی کنی 
درست همانند کسی که وظیفه ای دارد 
تو وظیفه داری ببینی و در افق چشمانت خیره شوی به امید روزی که خودت هم می دانی هرگز نمی آید 
تو نگاه می کنی و در نگاهت همه چیز پنهان است 
هیچ کس نتوانسته این نگاه های تو را درک کند 
در میهمانی ها لبخندی همراهش می کنی که مبادا لو برود این نگاه تو 
در تلخی ها کمی اشک همراهش می کنی که مبادا نگاهت را کسی ببیند 
نگاه کردن حس عجیبیست 
گاهی نیاز داری نگاهت را بر خلاف نظرت به جایی بیاندازی که هرگز دوست نداری 
گاهی هم آنجایی که دوست داری را هرگز نمی توانی ببینی 
نوعی حصار پشت چشمان همه ما بسته شده 
و نمی گذارد این چشم ها خودش راه خودش را پیدا کند 
حالم به مانند کسی است که سالها خفته است و بعد از سالها خفتن بیدارش کرده ای 
نه حال کسی را خوب می فهمم و نه کسی حالم را خوب می فهمد 
فقط نگاه کردن را فراموش نکرده ام 
نگاه به همه چیز 
نگاه به این آدم ها که در کنار هم می لولند ولی عاشق هم نیستند 
نگاه به مرد و زنی که همبستر و شریک لحظه لحظه های زندگی یکدیگرند ولی هیچکدام دیگری را دوست ندارد 
نگاه به دختر هایی که نگته جذب کردن را هنر و پسرهایی که هوس را نگاه می دانند 
نگاه به پیرمردی که به ازای 25 هزار تومان پول باید 7متر چاه بکند و دم هم نزند 
نگاه به زندگی پسرکی که باید کار کند برای مخارج زندگی اش و دم هم نزند 
نگاه به حال آنهایی که در این وادی به دنبال مرام و مردانگی می گردند
نگاه به واژه هایی که از دفتر مشق هایمان پاکش کرده اند 
نگاه به دور و برمان و ندیدن حتی یک نفر که بتوانی سرت را روی شانه هایش بگذاری 
این همه بوی عفن و گناه حالم را بد کرده 
خدابا نمی دانم چرا این روزها حالم اینطور شده 
می خواهم عاشق باشم ، صادق باشم ، مهربان باشم ، برایت بنده باشم ، مرد باشم 
ولی نمی شود 
اینجا مردمانش همه چند سالی است که این واژه ها را از یاد برده اند 
عاشقی و مردانگی و بندگی و صداقت این روزها چیز دیگری است 
پس بار پروردگارا خودت خوب می دانی در سکوت خلوت هایم فقط تو بوده ای و بس 
در کنار تمام نداشته هایم تنها تو بوده ای و بس 
در کنار همه حسرت هایم تو را داشته ام و بس 
یا بیا این پایین و یا مرا ببر .
بقلم س- رضائیـــ 1394/06/25

آخرین جستجو ها

putipchala swatatdomar waynanigol procimnave pihighkahy گام چهارم: من چقدر حرف میزنم in the world of fantasy سایت امروز گلچین مطالب وب Whatever